بیداران

  دادخواهی برای حقیقت و عدالت

بازگشت به صفحه نخست > ادبيات پايداری > ما زنده مانديم تا سخن بگوئيم چند نکته در معرفی کتاب We Lived To (...)

ما زنده مانديم تا سخن بگوئيم چند نکته در معرفی کتاب We Lived To Tell

محسن يلفانی

دو شنبه 17 نوامبر 2008

ما زنده مانديم تا سخن بگوئيم خاطرات سه زن ايرانی را در برمی گيرد که چهار پنج سال از جوانی خود را در زندان های حکومت اسلامی گذرانده اند. کتاب ما را يک راست به قلب حادثه می برد، چرا که در زندان های نيمه اوّل دهه شصت بود که معنای حضور و حاکميّت رژيم اسلامی در عريان ترين و صريح ترين شکل خود اعلام و اِعمال شد . با وجودِ احساس انکارناپذيرِ بيزاری و آزردگی ای که خاطره تلخ اين سال های سياه در ما برمی انگيزد، ما زنده مانديم تا سخن بگوئيم همچون پيغام يا امانتی به دست ما سپرده می شود که از آسيب ها و خطرهای بی شمار گذشته و سرانجام به دست مارسيده و ما چاره ای جز پذيرفتن آن و پرداختن به آن نداريم. در ضمن، تنها اندک تاًملی بر عنوان کتاب و دريافت ضرورت و فوريتی که در آن نهفته است، اين نکته را بر ما آشکار می کند؛ چرا که در همه اين سال های بلوا و هزيمت، ما زيسته ايم تا از آنچه بر ما رفته است سخن بگوئيم. نيک می دانيم که سخن ما به جائی نرسيده، ديوار حاشا بلند و بلندتر شده و ما با همهمه و جنجال کرکننده خود برج بابلی بر پا کرده و خود در آن گرفتار آمده ايم. با اين همه ما زنده مانديم تا سخن بگوئيم.

آزاده آگاه، شادی پارسی و سوسن مهر سه زن جوان ايرانی اند، که همچون هزاران جوان ايرانی ديگر در آستانه انقلاب به فعاليت سياسی روی آورده اند. آنها نيز همچون اکثريت قريب به اتفاق ايرانيان انقلاب را باور کرده اند و گمان می کنند که می توان از طريق آن هم از ديکتاتوری شاه رها شد و هم گامی به سود بهبود زندگی توده های محروم برداشت. آنها به نسلی تعلّق دارند که انقلاب را آستانه گذر از شب سياه به سوی فردای روشن می داند و برای آن مسير و سرنوشتی قائل است که از خواست و اراده اين و آن فراتر می رود؛ از اين رو چندان در قيد و بند اين که چه کسی رهبری انقلاب را به عهده دارد و آن را به سوی چه هدفی هدايت می کند، نيستند. آنها جز شور و اشتياق در همراهی با آمال و آرزوهای مردم و رهائی از رژيمی که به گمان عمومی بدتر از آن قابل تصوّر نيست، انگيزه ای ندارند. آنها يکسره از ملاحظه کاری ها و سودجوئی ها و جاه طلبی هائی که در پس هياهو و غوغای سياسی نهفته است بی خبر يا بدانها بی توجه اند و به ظنِّ قوی، توجه به آنها و وارد کردن آنها را در فعاليت و مبارزه خود در زمره گناهان کبيره می دانند. آنها به اقتضای موقعيت اجتماعی خود طبعاً به سوی هسته ها يا محافل سياسی دور و بر خود کشيده می شوند که هم بدانها نزديک تر و هم با روحيات و روش هايشان آشناترند. و از قضای روزگار، اين هسته ها يا گروهها، به يمن صف طولانی شهدايشان در سال هائی که رودرروئی ميان سياهی و سپيدی يا حق و ناحقّ بس ساده و معصومانه می نمود، از محبوبيت و اقبال فراوانی در ميان جوانان برخوردارند و به علت فضای ملتهب و تب آلود انقلاب در صحنه سياسی جا و مکانی يافته اند، امّا از لحاظ تجربه و بضاعت سياسی چيز زيادی برای عرضه به طرفداران و علاقمندان خود ندارند، فاقد تدبير و کارآئی لازم برای رودرروئی با انبوه مشکلات و مسائل انقلاب اند، و به جای توجه به تجربه مستقيم و اتکا به عقل سليم، بيشتر گرفتار خوانده ها و آموخته های شتاب زده و سرهم بندی شده خود هستند که طبعاً ارتباطی با واقعيت متلاطم و پيچيده جامعه ای که در حال زير و رو شدن است ندارند. پس آنگاه که نيروی مسلط و چيره انقلاب کار تصفيه و از ميان برداشتن ديگر نيروها را آغاز می کند، اين گروهها و هسته ها، همچنانکه اعضا و طرفدارانشان، خود را يکسره بی دفاع و بی حفاظ می يابند و دست و پا بسته به دام می افتند. بدين ترتيب رؤيای انقلاب برای هزاران جوان نيکدل و پاکباخته ای که آرزوئی جز خدمت به هم ميهنان خود نداشتند ، يا در برابر جوخه های اعدام و يا با سالها محکوميت در زندان های مهيب حکومت اسلامی به پايان می رسد.

ما زنده مانديم تا سخن بگوئيم شرح اين سالهای محکوميت است. نويسندگان کتاب چيزی بيش از اين نمی خواهند که گزارشی دست اوّل و صميمانه از آنچه بر آنها و بر همبندانشان رفته است، به ما عرضه کنند. در واقع کاملاً پيداست، و عنوان کتاب نيز بر اين معنی تکيه دارد، که آنها بيش از آنکه در پی شرح ماجرای هولناکی باشند که خود در آن گرفتار آمده اند، نگران رساندن پيام آنهائی هستند که جان بر سر اين سودای خام نهادند و ديگر در ميان ما نيستند. با اين حال نادرست است اگر تصوّر کنيم که کتاب تنها به شرح دستگيری های خشونت آميز پاسداران، بازجوئی های تحقيرآميز و همراه با شکنجه، و محاکمه های پوشالی و سرهم بندی شده در دادگاههای اسلامی اکتفا می کند. ويژگی برجسته اين خاطرات سه گانه پرداختن به خود زندگی است که بلافاصله پس از دستگيری و در سلول های اوين يا گوهردشت و زير سايه تهديد بی وقفه و تحقير و آزار و شکنجه، در ابعادی تنگ و خردکننده گرفتار می آيد، ولی به يمن شور زندگی و اشتياق پاکدلانه زندانيان دوام مي آورد، در برابر آزمايش ناجوانمردانه زندان مقاومت می کند و از هر لحظه آن، هر چند به ظاهر کوچک وکم اهميت، درس و تجربه ای می سازد.

می توان تصوّر کرد که اين زنان جوان به هيچ روی انتظار و آمادگی اين را نداشته اند که در قبال «فعاليت» يا «مبارزه» سياسی معصومانه و بی آزارشان، که جز حسن نيت انگيزه ديگری نداشته است، با مکافاتی چنين مخوف و ظالمانه روبرو شوند. امّا در واقع چنين نيست. واکنش و رفتار سنجيده و دليرانه آنها در برابر آنچه بر سرشان آمده، به خوبی نشان می دهد که آنها در همان سالهای جوانی به خوبی سرشت خودسر و بی رحم جامعه ما را دريافته اند، انتظار انصاف و عدالت ندارند و می دانند چگونه از هستی و حيثيت خود در مقابل زور و تجاوز دفاع کنند. شرح مقاومت و تلاش آنها در برابر ماًموران امنيتی و نگهبانان زندان رژيمی که جز به مرگ و نابودی آنها راضی نيست، در طول سال های دراز و پايان ناپذير زندان، داستان تلخ و جانکاهی است که بيش از هر چيز خبر از شکيبائی و هوشمندی آنها میدهد. آنها به تفصيل و مو به مو لحظه ها و روزها و سال هائی را که به ناحق از زندگی شان قيچی شده است، تعريف می کنند و نشان می دهند که انسان چگونه می تواند حتّی در دشوارترين و خطرناک ترين شرايط به نام و هستی خويش وفادار بماند. نکته بسيار آموزنده در خاطرات اين سه زن جوان اين است که آنها کم و بيش هم از آغاز دستگيری به خوبی بر اين حقيقت تلخ آگاهی می يابند که نيرو يا سازمان و برنامهای که به خاطرش مبارزه میکردهاند و اينک آنها را در برابر آزمايش سهمگينی قرار داده است، به باد رفته و ديگرحضور و حتّی نشانه مؤثری از آن بر جای نمانده است. با اين حال آنها به آرمان خود و وفادار می مانند و شکست سياسی را بهانه تسليم قرار نمی‌دهند. تجربه آنها تاًييد اين درسِ اغلب فراموش شده است که انسان برای ايستادگی در برابر زور و تجاوز و دفاع از هستی اخلاقی و حيثيت خود لازم نيست که حرف بزرگی زده يا کار مهمی کرده باشد. آنچه به تجربه آنها ارزش باز هم بيشتری می بخشد اين واقعيت است که آنها تمام سال های زندان خود رادر کنار کسانی می گذرانند که اين درس را نياموخته اند و در نتيجه اکنون که نوبت آزمايش فرا رسيده است راه تسليم و «توبه» را بر گزيده و در نتيجه، به اقتضای طبع شرور و شيوه مزورّانه زندانبانان، زندگی را بر خود و بر همبندانشان سياه کرده اند. هر گاه به ياد آوريم که اين شيوه مرضيه تسليم و توبه و همکاری، در اشکال و نمودهای بی شمارش، به زندان و به زندانيان محدود نمی شود و حکومت مذهبی، که تفتيش و دخالت در خصوصی ترين و محرمانه‌‌ترین گوشه‌های زندگی افراد را حقّ مسلّم و الهی خود می‌داند، مقاومت در برابر اين شيوه يا تسليم به آن را به تجربه‌ای روزمره تبديل کرده است، بيشتر به اهميت درسی که اين سه زن جوان به ما می‌دهند، پی می‌بريم.

نبايد تصور کرد که ما زنده مانديم تا سخن بگوئيم تنها مجموعه‌ای از درس‌ها و آموزش‌های اخلاقی است. در واقع اهميت کتاب در اين است که می‌توان آن را سه تک نگاری درباره چگونگی گذران زندگی روزمره در زندان های حکومت اسلامی در سال های شصت دانست. طبعاً از اين سه زن جوان انتظار نمی رود که با چيره دستی و تبحر يک نويسنده حرفه‌ای گزارش خود را سامان و سازمان دهند و آن را به شيوه ها و شگردهای نويسندگی بيارايند. در واقع، همين زبان ساده و خام آنهاست که، همراه با دقتِ وسواس آميز در شرح رويدادها و پرهيز از هر نوع مبالغه، اعتماد و علاقه خواننده را جلب می کند. نويسندگان کتاب از مکث و تاًمل در شرح و توصيف حوادث و برخوردهای زندگی روزمره و به اصطلاح معمولی‌ای که در زندان می‌گذرد ابائی ندارند و چندان نگران آن نيستند که گزارش‌های خود را از صحنه های تکان دهنده و هيجان انگيز پر کنند. اين خصوصيت اضافه بر آنکه اعتماد خواننده را نسبت به کتاب تقويت می‌کند، اين واقعيت را نشان می‌دهد که سختیِ زندان کشيدن تنها به تحمّل شکنجه و تهديد و توهين محدود نمی‌شود و شايد دشوارترين جنبه آن همانا از سرگذراندن روزها و ماهها و سال‌های پايان ناپذيری است که به ناحقّ از عمر زندانی کنده و حذف شده‌اند و با يکنواختی و تکراری و بی حادثه بودنشان هر چه آشکارتر بر باد رفتن اين سال ها را نشان می‌دهند.

اين توجه به جزئيات و پرداختن به ملالت‌های روزمره زندان مانع از يادآوری و بازسازی لحظه هائی از حقيقت و يا بزنگاههائی که تمام هستی زندانی را به آزمايش می‌گذارند، نيست. و هم در اين لحظه ها و بزنگاههاست که خواننده دورادور در تجربه زندانی شريک می‌شود و در گذار او از بوته آزمايش، خود را می‌آزمايد. صحنه اعدام ساختگی يکی از نويسندگان کتاب از جمله همين لحظه هاست که با پرگراف زير پايان می‌يابد :

«نسيم خنک صبح صورتم را نوازش داد. امّا عجيب آنکه از آن لذتی نبردم؛ فقط احساسش کردم. خود را در فراسوی طبيعت می ديدم، اين آخرين فصل، آخرين روز، آخرين ساعت، آخرين دقيقه های زندگی ام بود. يک لحظه به اين فکر کردم که «چرا ايدئولوژی من، چرا اعتقادم، مرا نجات نمی دهد؟ چرا نمی کوشد تا در اين دقيقه‌ های آخر زندگی و مرگ را برای من توضيح دهد؟ اين فکر گذشت. ديگر آماده، کاملاً آماده رفتن بودم. آنگاه که ديگر چيزی حس نمی کنی يا به چيزی نمی‌انديشی، آنگاه که ديگر حتّی حس نمی‌کنی که بدنت به تو تعلّق دارد، مردن بس آسان است. بس آسان و بس شريف. من آماده بودم.» (ص١٥٨)

اين لحظه ها و بزنگاهها در ضمن توضيح می‌دهند که چرا ما برای زندانی سياسی مقام و جايگاه خاصی در فرهنگ سياسی خود قائليم و صرفنظر از اين که عقايد يا فعاليت‌های اودر عمل و در صحنه واقعيت سياسی و اجتماعی به چه نتايجی منجر شده باشد، تنها به خاطر خلوص نيّت و شهامت اخلاقی‌اش به او به ديده تحسين و ستايش می نگريم. در وجدان و يا در حافظه اجتماعی ما زندانی سياسی نماينده يا يادآور گرايش يا ابتلائی است که فراتر از تاريخ در اسطوره ريشه دارد و با افسانه از آتش گذشتن سياوش آغاز می‌شود. از پيشآهنگ يا مبارزِ سياسی انتظار می‌رود تا برای اثبات حقيفت و حقانيت حرف يا پيامش خود را به آب و آتش بزند، که در قاموس فعاليت سياسی معمولاً همانا تحمّل زندان است. امّا گذشتن از اين بوته آزمايش همواره به فلاح و رستگاری نمی‌انجامد. کم نيستند کسانی که آتشِ آزمايش و سوزش و گزش آن را تاب نمی‌آورند و حيثيت و آبرو بر سر اين کار می‌گذارند.

امّا در صفحه 127 کتاب اشاره‌ای هست که ما را وامی‌دارد تا با دقت بيشتری بر اين رابطه درنگ کنيم :

«هنگامی که به شاهراه تهران-کرج رسيديم به ما اجازه دادند تا پرده ها را کنار بزنيم و بيرون را تماشا کنيم. برای اولّين بار بعد از سه سال مردم عادی را می‌ديدم که دنبال کار خود بودند. نسبت به همه اين مردان و زنان آزاد، غنی يا فقير، جوان يا پير، حسوديم می شد. در اوين، حتّی به سگ های ولگرد يا کلاغ هائی که روی تپه آن سوی زندان در جستجوی طعمه ای بودند، حسادت می کردم. اکنون در اينجا، در اتوبوس، نمی توانستم باور کنم که در حالی که ما در زندان هستيم، مردم چنان در پی زندگی خويش باشند که گوئی هيچ اتفاقی نيفتاده است...»(تاًکيد از ماست.)

کاملاً پيداست که اين سطرها در نهايت معصوميت و خالی از هرگونه انتظار و سرزنشی نوشته شده‌اند. نويسنده اين سطرها می‌داند و به اين آگاهی خود نيز وفادار است که به خاطر همين «مردمی که چنان در پی زندگی خويشند که گوئی هيچ اتفاقی نيفتاده است» رنج زندان را تحمّل می‌کند. امّا در تنهائی و در فراموش شدگی خود نمی‌تواند ترديد و يا حتّی احساس غبنِ خود را به ياد نياورد و از بی خبری و بی توجهی مردم گله مند نباشد. در مقابل، می توان تصوّر کرد که همين مردم عادی نيز- صرفنظر از گروه کثيری از آنان که يکسره از وجود زندانی و زندانبان بی خبر می‌مانند و اصولاً سر و کاری با اموری از اين قبيل ندارند- گاه از دست، يا از وجودِ زندانی سياسی به تنگ می‌آيند، چرا که زندانی سياسی با شجاعت وساده انگاری‌اش و يا به عبارت دقيق تر، با شجاعتی که از ساده انگاری‌اش برمی‌خيزد، شيوه و شگرد يا راه و رسم ماًلوف و آشنای آنها را که در طی قرنها بدان عمل کرده و بدان خو گرفته‌اند، ناديده گرفته و زير پا گذاشته است. و خواه ناخواه، با کله شقی و صاف و سادگی‌اش سرمشق يا نمونه ای در برابر آنها قرار می‌دهد که يکسره از دسترس آنها به دور است و در حيطه امکانات عملی و يا دريافت‌ها و برآوردهای ذهنی اشان نمی‌گنجد. و از آنجا که به علت قرار گرفتن در مقام آسيب ناپذير و مقدّس مظلوم يا شهيد، کسی جراًت اعتراض و ايراد به او را ندارد، در عمل تنها زندگی را به کام «مردمی که در پی زندگی خويشند» تلخ می‌کند. چرا که اين مردم قرن ها و هزاره هاست که در دوران‌های سلطه قدرت‌های متجاوز، که کم و بيش تمامی تاريخ ما را فرا گرفته است، به راه و رسم کنار آمدن با قدرت و و پرهيز از رودر در روئی با آن خو گرفته‌اند و در پی گيری و پرورش اين راه و رسم تا آنجاپيش رفته‌اند که آن را به يک خصيصه ملّی تبديل کرده‌اند.

امّا صحبت کردن از اين راه ورسم، که معمولاً از آن با تمجيد و تحسين فراوان سخن می‌گويند وگاه آن را يکی از هنرهای ايرانيان می‌شمارند که ديگر جنبه تاريخی پيدا کرده و به يک معنی راز بقای ما را به عنوان يک ملّت تشکيل می‌دهد، در واقع کار چندان خوشآيندی نيست و می تواند کار را به جاهای باريک بکشاند و روح ظريف و شکننده ما را بيازارد. خوشبختانه اين موضوع اصولاً از بحث ما خارج است و بنا بر اين بدون هيچگونه خودسانسوری ای آن را درز می گيريم و فقط چنين نتيجه گيری می‌کنيم که رابطه زندانی با مردم بسی پيچيده و بغرنج است و در ايثار و فداکاری از يک سو، و تحسين و ستايش از سوی ديگر، خلاصه نمی‌شود.

اين نکته را نيز بيافزائيم که ما زنده مانديم تا سخن بگوئيم به زبان انگليسی نوشته شده و به وسيله يک مؤسسه انتشاراتی کانادائی و طبعاً برای خواننده انگليسی زبان منتشر شده است. امّا اين به هيچوجه به معنای آن نيست که ايرانيان خارج از کشور ديگر نبايد کاری با آن داشته باشند و آن را يکسره به مخاطب انگليسی واگذارند. بعد از بيش از دو دهه و نيم اقامت و زندگی در کشورهای خارجی و پشت سر گذاشتن بحران زبان، اکنون ايرانيان بطور کلی در حدّ نياز با زبان کشور ميزبان خود آشنا شده‌اند، که در اين ميان زبان انگليسی طبعاً جای اوّل را دارد. ايرانيان اهل مطالعه که مدتهاست هم از کتاب های فارسی و هم از کتاب‌های خارجی استفاده می‌کنند، از مطالعه خاطرات اين سه خانم ايرانی، همراه با مقدمه آموزنده خانم شهرزاد مجاب، که در آن بر نقش وتاًثير مبارزه زنان در حکومت اسلامی تاًکيد دارند، بهره فراوان خواهند برد و بويژه می‌توانند خواندن آن را به نسل دوّم ايرانيان خارج از کشور، که با زبان کشور ميزبان بيش از زبان فارسی آشنائی دارند، توصيه کنند تا آنها نيز با گوشه ای از تجربيآت بزرگترهايشان که باعث شده است عطای ايران اسلامی را به لقايش ببخشند، آشنا شوند.


علاقمندان می‌توانند کتاب را از سایت amazon.com خریداری کنند.

We Lived To Tell

نوشته آزاده آگاه، شادی پارسی و سوسن مهر

با مقدمه شهرزاد مجاب

McGillian Books, Canada, Toronto, 2007

#socialtags